كلانتري
يك روزه پر دغدغه براي مني كه اصولا وارد بازيهاي نظامي و اين حرفها نميشم پيش اومد. پس از اونكه اون فروشگاه لعنتي من رو براي بار صدم! سركار گذاشت توي اين گرما راه افتادم كه برم خونه، تا جايي براي آرامشم باشه. تو راه با خدم گفتم يه بستني ميتونه همه اعصاب خورديها رو تموم كنه اما پيش از اينكه به مغازهاي برسم به مامور نيروي انتظامي واقع در خيابان سهروردي كه به پاسداري از پمپبنزينها! مشغول بود رسيدم و بدون كمترين مكثي گفتم كه : شما هم خوب شغلي پيدا كرديدها. و خدا ميدونه كه چقد با شوخي و حالت دوستانه بيان كردم. اما نميدونم اون آقا با چه دليلي من رو بازدداشت كرد، كارت شناسايي رو گرفت و پس از گرفتن اطلاعات من و رها كرد. خلاصه بعد از اينكه زنگ زدن كه شما رو ميفرستيم دادگاه انقلاب، امروز به همراه آقا مرتضي رفتيم كلانتري 104 عباسآباد و طرف گفت كه بايد بري اوين و كارت اقدام عليه امنيت ملي بوده و تحريك جامعه و از اين حرفها كه توي ايران به هر انساني، ساده ميچسبه. خلاصه حالا كيميره اين همه راه رو!! رفتيم سروانِ يا ستوانه ،نميدونم، رو پيدا كنيم تا طرف رو راضي كنيم كه بابا اين حرفها نيست ما كجا،اين گفتهها كجا. بعد از كلي استرس و فكر و خيال تازه فهميديم كه ديشب هم به قول خود اين آقاها ميشد قضيه تموم شه. اما من يكي چون توي اين باغها نبوده و نيستم قضيه رو دير فهميدم. به اين ترتيب ظاهرا مسئاله پايان يافته است اما خب ديگه اينجا ايرانه. آدم كه كف دستش رو بو نكرده و نميدونه چي پيش ميآد؟! مواظب راه رفتنتون و نگاهاتون و حرفهاتون باشيد
به قول شاملو: آنك منم پا بر صليب باژگون نهاده با قامتي به بلندي فرياد.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی