علاقه با الاغه
شرايط كاري هر روز سختتر و سختتر ميشه؛ تاجاييكه يه روز ميبيني تنات عين كارشده و توي رگهات بهجاي خون شماره تلفنهاي مختلف ميچرخه و شبها هم تنها خواب يك مصاحبه شونده در حد صفر رو ميبيني كه مجبوري اطلاعات رو روي زبونش بريزي تا طرف جووه و بالا بياره. تاسفناك تر از همه اينها مساله عشق و علاقه است كه كمكم رخت ميبنده و به جاش پول و ماديات ميان وسط؛ اون هم فقط در حد وعده.
به قول خيام: افسوس كه بيفايده فرسيوده شديم....
1 نظر:
در ۱۰:۱۲ قبلازظهر, بهمن ۳۰, ۱۳۸۵, ناشناس گفت...
گمان می کنم هرچیزی مقطعیه! کلافه بودنت از پرکاری و حتی بی خوابیت. این هم بگذرد !
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی