پرونده گم‌شده

about tourism & sport and etc.

۹ آبان ۱۳۸۶

تركمن‌ها



خسته شدم از اينكه اين‌همه راجع به وضعيتم غر زدم. الان ديگه نوبت به زندگي رسيد. البته اگر بگذارند! شايد ديدن مردم مرزي و تركمن روستاي غلامان و مراسم سنتي‌اي كه قراره برگزار شه مرحمي باشه بر اندوه رندگي شهري ما. كم كم به اسب‌ها عادت مي‌كنم، شايد هم يه روز با اسب رفتم دماوند يا در ميدان نقش جهان چوگان بازي كردم!!! شايد هم يه روز سوار بر اسب بميرم!!! درست مثل يه تركمن:



دختران ِ دشت!


دختران ِ انتظار!


دختران ِ اميد ِ تنگ


در دشت ِ بي‌کران،


و آرزوهای بي‌کران


در خُلق‌های تنگ!


دختران ِ خيال ِ آلاچيق ِ نو


در آلاچيق‌هايي که صد سال! ــ




از زره ِ جامه‌تان اگر بشکوفيد


باد ِ ديوانه


يال ِ بلند ِ اسب ِ تمنا را


آشفته کرد خواهد...

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی