پرونده گم‌شده

about tourism & sport and etc.

۶ دی ۱۳۸۵

احتياج



من مي‌خواهم كتاب بخونم تا اطلاعاتم زيادشه؛ راحت‌تر بنويسم و بهتر؛ هستي مي‌خواد بره سفر. من مي خوام برم كلاس زبان تا انگليسي خودم را كامل كنم تا بهتر با دنياي خارج ارتباط برقرار كنم، اون مي خواد بره نقاشي ياد بگيره تا هنر خودش رو كامل كنه. من مي خوام برم كوه، علم كوه، دنا، زردكوه و دماوند و سبلان، برم دشت و رودخونه تا شب‌ها آسمون پر ستاره رو نگاه كنم و بعد وقتي خسته شدم برم توي كيسه خواب بخوابم و با صداي بارش بارون بيدار شم، اون علاقه‌مند زبان فرانسه‌ست و در تلاشه تا يه روز به مقر اصلي يونسكو راه پيدا كنه. من مي خوام در مورد تاريخ و باستان چيز ياد بگيرم، مي خوام راحت‌تر و در فضايي آزاد در مورد فلسفه و جامعه‌شناسي و شعر بحث و بررسي كنم. اون دوستدار گفت‌و‌گو و ديالوگه؛ دلش مي خواد حرف بزنه و اون چيزي رو كه مي خواد بشنوه. من عاشق سكوتم، عاشق گم شدن، فرار به خود و شب؛ اون به داستان‌نويسي دل بسته. من .... اون ....


اما اين احتياجات روزمره ما به ماديات به كار به خانواده به ماشين و به جامعه و در كنارش دود و ترافيك و آلودگي باعث شده هر دوي ما عملا جز در موارد معدود به هيچ كدوم از اصول خودمون نرسيم. اصولي كه نبايد از يادهامون برن. زندگي امروزي ما برخلاف اون هدفيه كه باهم دنبالش بوديم.


تلاش مي‌كنيم تا درست شه.


1 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی