پرونده گم‌شده

about tourism & sport and etc.

۱۷ دی ۱۳۸۵

مسنر، مردي كه نمي‌ميرد




زندگي رينهولد مسنر و فتوحات او همواره زبانزد ورزشكاران حرفه كوهنوردي است. آنچه مسلم است تجربه موفقيت‌آميز او در تيم اعزامي آلماني و اتريشي سيلي لو مموريال در سال 1970 به نانگا پربت يكي از فتوحات موفقيت‌آميز وي است كه توانايي‌ها و صلابت‌ وي را بيشتر به تصوير مي‌كشد. قله رفيع 8126 متري نانگا پربت كه نهمين قله بلند در دنيا محسوب مي‌شود در شمال پاكستان قرار دارد. به دنبال تجربيات متعدد ناموفق در فتح اين قله، نخستين بار هرمان بال اتريشي بود كه در سال 1953 از دامنه شمالي به اين قله صعود كرد ولي حتي هرمان بال هم نتوانست فتح خود را به اين قله تكميل كند. رينهولد در اين باره مي‌گويد: " در دوران زندگيم حداقل كشور خودم آلمان اين شايد حرفه‌اي ترين و مشكل‌ترين صعود يك تيم كوهنوري بود. دامنه جنوبي كوه نانگاپربت پديده‌اي مافوق تصور بوده است. حتي بال كه از دامنه شمالي موفق به صعود به اين قله شد از ديدن اين ديوار مهيب و عظيم‌الجثه سخت‌ حيرت زده و دچار وحشت شد. بال اين ديوار را چنين توصيف كرد " بلندترين كوه ديواري كه در دنيا وجود دارد. با ارتفاعي حدود 17 هزار فوت معادل 5180 متر در يك شيب بسيار تند ار قله كوه به طرف پايين كه عمق دقيق آن به طور مشخص اندازه‌گيري نشده است."





كارل ماريا هرليگ كوفر، ‌سرپرست تيم، خود كوهنورد نبود ولي برادر ناتني‌اش ديلي مركل در عمليات كوهنوردي در نانگا پاربات جان خود را از دست داد كه نام وي نيز به دفعاات در تابلوهاي اين مكان به ياد بود او نوشته شده است. اين مسئله حس انتقام جويانه و وسواس كارل را نسبت به اين كوه افزايش داده بود. در تاريخ 26 ژوئن 1970 جايگاه‌ها و تجهيزات تيم اعزامي براي فتح اين قله صعب‌العبور تا ارتفاع 7350 متري از دره باريك مرك كولر كه در واقع راه عبور كوهنوردان بود مهيا شده بود. تلاش براي فتح قله يكبار نافرجام مانده بود و تيم هفته‌ها از برنامه پيش‌بيني شده قبلي از نظر زماني عقب افتاده بود. حالا رينهولد به اتفاق برادرش گونتر و گرهاردبور اعضاي گروه پنج را تشكيل مي‌دادند كه قصد داشتند به هر قيمت كه شده از اين دره تنگ عبور كرده و راه خود را به طرف قله ادامه دهند. سه پيشنهاد رينهولد قرار شد يك برنامه ضرب‌الاجلي براي اجراي اين طرح پياده شود.







قرار بر آن بود كه وضعيت‌هاي روز بعد توسط كمپ‌ مركزي توسط پرتاب راكت به اطلاع كمپ پنج برسد: به اين صورت كه اگر راكت قرمز پرتاب مي‌شد نشان دهنده هواي نامناسب و راكت آبي نشانده دهنده مساعد بودن هوا بود. بنا بر قرار قبلي پيشنهاد رينهولد در صورت پرتاب راكت قرمز،‌ رينهولد بايد به تنهايي به اين سفر دشوار ادامه مي‌داد و در صورتي كه راكت آبي پرتاب مي‌شد تيم سه نفره به اتفاق به قله صعود مي‌كرد. در هر صورت ساعت هشت آن شب يك راكت قرمز پرتاب شد كه گوياي هواي نامساعد و سفر تنهاي رينهولد بود.







بامداد روز بعد در حالي كه گونتر و بور طناب‌ها را براي پايين آمدن از دهانه صعب‌العبور آماده مي‌كردند، رينهولد با كمترين تجهيزات عازم ادامه راه شد و چنگك‌ها و يخ‌شكن را براي آن‌ها گذاشت. براي گونتر كه تا اين لحظه پا به پاي برادر بزرگترش به اين سفر دشوار ادامه داده بود رها كردن برادرش كه هميشه رهبري سخت را بر عهده داشت و اكنون مي‌رفت كه به راه خود ادامه دهد تا فاتح و پيروزمند برگردد بسيار مشكل بود. ناگهان حسي غريب در درون گونتر كه طناب يخ‌زده را در دست داشت و در حال پايين رفتن بود به وجود آمد، او طناب را رها كرد و به سمت بالا به دنبال برادرش راهي شد. در چهار ساعت او موفق به طي مسافتي حدود 600 متر شد. رينهولد مي‌گويد" او حداكثر سعيش را براي اينكه به من برسد كرد."







تلاش قابل تحسين گونتر خيلي زود به ثمر رسيد. حوالي ساعت پنج آذر دو برادر در بلندترين ارتفاع كوه به هم رسيدند و همديگر را در آغوش گرفتند و يك ساعت بعد آن‌ها شروع به پايين آمدن از قله كردند. گونتر كه در پي اين صعود مشكل و سريع ضعيف و بي‌حال شده بود ادامه راه پايين آمدن برايش بسيار مشكل بود. رينهولد كه به خوبي متوجه اين مشكل شده بود بهترين راه براي پايين آمدن هر چه سريع‌تر از قله را دامنه غربي تشخيص داد ولي به زودي تاريكي همه جا را فرا گرفت و سخت‌ترين شب زندگي آن‌ها فرا رسيد. در حالي كه دماي هوا به 40 درجه زير صفر مي‌رسيد آن‌ها مجبور بودند كه شب را بدون هيچ چادري و فقط با يك پتوي ساده در زير چتر ستارگان خود را در برابر سرماي طاقت فرسا محافظت كنند بدون اينكه هيچ آذوقه و نوشيدني برايشان باقي مانده باشد و تا سر حد مرگ پيش رفتند. گونتر كم‌كم به حالت اغما و هپروت فرو رفت و به دنبال پتويي مي‌گشت كه اصلاً وجود خارجي نداشت.







در ادامه خاطراتش رينهولد مي‌گويد: " بسيار سخت است در ارتفاعات زياد اكسيژن به اندازه كافي وجود ندارد بنابراين خون به حد كافي به مقر نمي‌رسد در اين گونه مواقع شما بايد تا آنجا كه مي‌توانيد بيدار بمانيد. بايد كاري كنيد كه خون در رگهاي شما به جريان بيفتد و اين كار فقط با فكر كردن و تكان دادن دست و پاهايتان مقدور است. من و گونتر اين مسئله را در‌آن شب دائم به هم يادآوري مي‌كردم نخواب، ‌انگشتانت را حركت بده، اگر خواب بروي اين خواب ابدي خواهد بود..."



وقتي روز سر زد،‌ وضعيت گونتر به مرحله بحراني رسيده بود. ولي ناگهان كمك از راه رسيد. هيكل‌هاي پيترسكولز و فليكس كوين از سمت پايين ظاهر شد. آن‌ها از كمپ شماره چهار براي كمك به آن‌ها راه افتاده بودند و در حال بالا آمدن از همان مسيري بودند كه قبلاً توسط دو برادر قسمت‌هايي از آن خراب شده بود. مشكل ارتباط برقرار كردن اين دو گروه كه فاصله‌اي به اندازه طول زمين فوتبال بين آن‌ها وجود داشت يكي ديگر از داستان‌هاي غم‌انگيز كوه نانگاپربت بود. امروز كه ما راجع به اين داستان صحبت مي‌كنيم سكولز و كوين هيچكدام در قيد حيات نيستند تا پاي صحبت آن‌ها نيز بنشينيم و داستان را از زبان آنها بشنويم. به هر جهت اين گروه دو نفره كه در حال صعود از كوه بودند نه براي نجات آن‌ها بلكه براي فتح قله آمده بودند.





در واقع مسنر نمي‌دانست كه راكت قرمز به اشتباه شليك شده بود و در واقع هوا كاملاً براي صعود و بالا رفتن از قله مساعد بود


پس از ملاقات دوستان و همرانشان،‌ ناگهان رينهولد يك تصميم ماجراجويانه گرفت و آن اين كه او و گونتر از جهت مخالف كوه و از طرف ديامير راهشان را براي پايين رفتن انتخاب كنند. استيوهاوس،‌كوهنورد آمريكايي كه از طرف روپال (Rupal) و به روش كوهنوردي در كوهاي آلپ به همراه و نيز اندرسون در سال 2005 به اين قله صعود كرد در مورد اين تصميم رينهولد چنين مي‌گويد: " به نظر من تصميم رينهولد بسيار عاقلانه بود،‌ وقتي كه شما از آن بالا و نزديك به قله به مسير ديامير نگاه مي‌كنيد يك شيب ملايم كه با برف پوشيده شده است را مي‌بينيد،‌ به طوري كه در وحله اول فكر مي‌كنيد مي‌توانيد به راحتي قدم‌زنان از‌آن پايين بياييد."





قبل از آن مسير ديامير (Diamir) فقط دو مرتبه توسط دو كوهنورد طي شده بود و در طي اين مسير رينهولد صرفاً به نيروهاي غريزه جهت‌يابي مي‌كرد. شب دوم در ارتفاع 6500 متري رينهولد و گونتر (Gunther) اطراق كردند و هنگامي‌كه در ارتفاع 6000 متري بودند،‌گونتر حال بهتري پيدا كرد و به نظر مي‌رسيد كه كم‌كم به مراحل پاياني اين سفر رسيده‌اند. رينهولد مي‌گويد: " وقتي شما از پايين و از فاصله دور به يك كوه نگاه مي‌كنيد نمي‌توانيد عظمت آن را چنان چه از بالاي كوه به پايين نگاه مي‌كنيد درك كنيد. از بالا كه نگاه مي‌كنيد فقط يك شكاف عميق مي‌بينيد و نمي‌دانيد بهتر از سمت راست حركت كنيد يا از سمت چپ. به همين دليل من مجبور شدم كه در راه بازگشت جلوتر حركت كنم تا بتوانم مسيرها را شناسايي كنم و اين از كنترلم خارج بشود.







رينهولد گاهي اوقات به اندازه يك ساعت جلو مي‌افتاد به طوري كه از نظر به كلي محو مي‌شد و حتي صدايش هم شنيده نمي‌شد. هر چند سرعت رينهولد هميشه زبانزد بود ولي اين بار مثل اين بود كه سرعت و قدرتي مافوق تصور به او دست داده باشد. به هر صورت در راه پايين آمدن از نانگاپاربات، به كمك ضمير ناخود آگاه خود، رينهولد از گونتر جلو زد و ناچاراً او را جا گذاشت. بعد از اينكه به يك نهر رسيد پس از چند روز بالاخره توانست كمي آب بنوشد و احساسي از سبكبالي به او دست داد. او منتظر گونتر شد تا به او برسد ولي اين اتفاق هرگز روي نداد و گونتر هرگز ظاهر نشد.





منبع : نشنال جئوگرافيك

2 نظر:

  • در ۵:۴۳ بعدازظهر, دی ۲۲, ۱۳۸۵, Anonymous ناشناس گفت...

    سلام حسين جان
    آقا مارو ياد جوونيا انداختي
    با اجازه به وبلاگت لينك دادم از هنايش
    پاينده باشي

     
  • در ۵:۴۳ قبل‌ازظهر, شهریور ۱۴, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس گفت...

    سلام
    اهل شيرازم
    بيشه ام كوهنورديست
    داستان جالبي بود هر جند كه قبلأ هم خوانده بودم. به نظر من بهتر بود دليل هركز نيامدن كونتر را هم ذكر ميكرديد. در كل خوب بود كاكو.

     

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی