پرونده گم‌شده

about tourism & sport and etc.

۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

خوي

واقعيت اينه كه دوري بيش از حد خوي باعث شده كه نتونم از جذابيت‌هاي اون محل استفاده كنم. سكوت و آرامش، طبيعت بكر، مقبره شمس و بعد از اون مزارع آفتابگردون و در كنار همه اين‌ها مردماني بي‌آزار. اما اين دور روز گذشته كه متاسفانه براي عرض تسليت به اونجا رفته بودم، همه اين خاطرات مجدد در من زنده شد و باز به خودم نفرين زدم كه چرا تهران؟ و چرا يه شهر آرومي مثل خوي، براي زندگي نه؟ بيشترا معتقدند اين آرامش بعد از چند روز عادي مي‌شه و گريبان آدم رو مي‌گيره ولي من كه باور نمي‌كنم. يعني معتقدم اين آرامش فرصتي رو براي بهره‌برداري از اوقات فراعت فراهم مي‌كنه. مثل ورزش، مثل كار و ....

اما ايرج آقا، كه روحش شاد باشه هميشه، مردي آروم بود با تمامي خصوصياتي كه من مي‌پسندم. شايد اين خصوصيات كمتر در جوونهاي امروزي‌اي مثل من ديده شه؛ اعتراف مي‌كنم. پر صبر و تحمل، كاري، خنده‌رو و به معناي واقعي انسان. اي‌كاش ما توي زندگي روزمره‌امون بيشتر با اين آدم‌ها برخورد مي‌كرديم تا به واقعيت اومدن خودمون به اين دنيا، كه همون نام نيكه، پي‌مي‌برديم.

خوي هم كه شهر خوبيه! كشاورزي و دامداري بخشي از زندگي اين شهره. هرچند مي‌تونيد دارهاي قالي رو توي خانه‌هاي اطراف اين شهرستان ببينيد.