پرونده گم‌شده

about tourism & sport and etc.

۸ اسفند ۱۳۸۶

خوشنامی

بد نیست دوستان و همکارانی که به موضوع روابط عمومی و همچنین تاثیرات اون در سازمانها و موسسات مختلف علاقه مند هستند، چهارشنبه، هشتم اسفند، ساعت چهار بعدازظهر، سری به تالار حرکت بزنن. موضوع نشست این ماه انجمن روابط عمومی به "نقش روابط عمومی ها در خوشنامی سازمانها" اختصاص داره. در حال حاضر بیشتر بخشهای دولتی و نیمه دولتی به اهمیت و نقش این بخش توجه چندانی نمی کنن و تنها به ارسال چند خبر که بعضا در سال هم نمی رسه، اکتفا می کنن. غافل از اینکه عصر عصر ارتباطاته و همه چیز با خبر و فعالیتهای رسانه ای این ور و اون ور می ره. جالبه بدونید خیلی از سازمانها حتی بخش روابط عمومی هم ندارن و توقع پیشرفت و رشد رو در ذهن خودشون می پرورونن؛ و در کنار اون هستند سازمانهایی که فکر می کنن با شیرین زبونی و دستمال به دستی رییس روسا، در زندگی اجتماعی خودشون موفق می شن. به هر حال بد نیست یه سری به این جلسه بزنین. البته خبر این جلسه، احتمالا، روز شنبه یا فردا، در سایت انجمن روابط عمومی ایران قرار می گیره.

۵ اسفند ۱۳۸۶

توریستهای مبهوت

1. احساس عدم امنيت در شهرها ، خصوصاً تهران كه پايتخت كشور است .

2. خطر كلاهبرداري از گردشگران توسط افرادي كه خود را پليس معرفي كرده و گردشگر را وادار به ارائه مدارك شناسايي کرده و به همين طريق كيف جيبي آنها را مي ربايند.

3. خطر كيف قاپي توسط موتورسواران.

4. خطر دزديده شدن گردشگران توسط رانندگان تاكسي.

5. احساس خطر از هجوم اراذل به محل تجمع و سكونت گردشگران و دزدي و غارت اموال، مدارك و وسايل آنان

6. خطر جيب بري در بازارها و ترمينال هاي اتوبوسراني و يا بيهوش كردن گردشگر توسط قرصهاي خواب آور.

7. عدم اطلاع رساني دقيق در مورد امنيت فرودگاه جديد امام خميني بر طبق استانداردهاي سازمان ايكائو كه موجب آسايش خاطر گردشگر در سفر مي شود.

8. عدم اطلاع رساني سازمان گردشگري و سفارت ايران در مورد اعلام پياپي و پيگير در مورد امنيت و عاري از خطر بودن كشور ايران و ايجاد ذهنيت مثبت به صورت اقدامات مفصل كتبي و شفاهي.

9. عدم رانندگي در مسيرهاي اصلي و راندن در مسير اشتباه و قرار گرفتن در مسير حركت اتومبيل مقابل .

10. رانندگي بر روي خطوط ممتد و قرار گرفتن در مسيرهاي غلط در بزرگراهها .

11. حركت در خلاف جهت در جاده ها و خيابان هاي يكطرفه.

12. رانندگاني كه علاوه بر مرتكب شدن اشتباهات فوق با چراغ خاموش در شب حركت مي كنند

بازم بگم؟!

۴ اسفند ۱۳۸۶

رخنه


وقتی این عکس رو دیدم به یاد این شعر شاملو افتادم که می گفت


گفتند:

باد زنده است،


بيدار ِ کار ِ خویش


هشيار ِ کار ِ خویش!


گفتی:


نه ! مرده


باد!


زخمی عظيم مهلک


از کوه خورده


باد!

۱ اسفند ۱۳۸۶

وزش

باد وزيد و همه اسرار عيان كرد

خيابونها و بيابونها و جنگلها و كوهها،‌همه جا داره باد مي‌آد. تند و لاينقطع.

همه جا پر از ترافيكه. همه كوچه پس كوچه‌ها، ‌راهروها، مسيرها،‌ راه‌ها.

دوشنبه از آكادمي المپيك زنگ زدن و گفتن عكسهاتون گم شده،‌ بيايد عكس جديد رو بدين تا گواهينامه‌هاي دوره توريسم ورزشي رو بديم. آقاي مجتبوي دستتون درد نكنه. بالاخره بعد از يك‌سال، ‌زحمت مي‌كشين.

فدراسيون محترمه، بله محترمه، هنوز لطف نكردن و پاسخي براي زمان مصاحبه با ما اعلام نكردن. احتمالا جوابها سخت‌تر از اون چيزي بود كه فكرش رو ميكردن.

آقا رضا از يك شوك عصبي جان سالم بدر برد. شوكي در حد همون باد شديدي كه داره مي‌آد توي تهران. لاينقطع. آقا رضا رو بخاطر دلي كه هميشه همراهشه دوست دارم.

كارها بسيار زياد شدن. خيلي بيشتر از تواناييهاي من،‌ اما من مي‌تونم. مي‌تونم كه از پس همشون بر بيام. پنج جا كار كردن يا منو مي‌كشه! ‌يا خودش كوتاه ميآد ومي‌گذره!

زندگي سخت ساده است و دشوار نيز هم!

از اينكه نمي‌تونم به دوستان نزديكم، همسرم مهربانم و همكارهام و خانواده‌ام،و در كنار اون برادم، ‌محسن و البته سجاد در اون ور دنيا، برسم و توجه كنم عذر مي‌خوام،‌واقعيت اينه كه در حال گذر از يك دوران به دوران جديدم،‌ يك پوست‌اندازي مدرن!!

ناچار از اينترنت كند خونه براي به‌روز كردن اين سايت لعنتي استفاده مي‌كنم،‌جاهاي ديگه جواب‌گو نيست؛ نمي دونم چرا؟!!

بيرون همچنان باد مي‌آد و اسرار رو اميدوارم كه بيش از اين عيان نكنه.

۲۹ بهمن ۱۳۸۶

کوه







عکسهایی از برنامه کوه جمعه 26 بهمن. من و دادا

۲۴ بهمن ۱۳۸۶

امتحان

این آخر کاری، منظورم آخر سالی بود، هم اوضاعی شده ها! از یک طرف تعدد کاری و از یک طرف هم کمبود وقت. راستی بد نیست بدونید حدود سه هفته ای هست که همکاری با سایت قلمرو کوهستانی ایران رو شروع کردم. تقریبا جاییه برای اینکه بتونم یه خورده راجع به اون چیزی که واقعا دوست دارم بنویسم. به همین دلیل نیمه وقت با آقای حاج ابوالفتح، مدیر سایت، همکاری خو.دم رو شروع کردم، جالبه و مفید. تازه با شیوه های نوین مصاحبه هم آشنا می شم. شیوه هایی مانند ارسال سوآلات پیش از انجام مصاحبه. یاد امتحانات مدرسه می افتم که همه کتابها رو می گرفتن که تقلب نکنیم. اما بعضی مواقع اونقدر سوآلها سخت بود که استاد یا معلم دلش می سوخت و اجازه می داد در هنگام پاسخگویی به منابع درسی تکیه کنیم. ای بابا، این آخر عمریه چه توقعاتی از ما دارن ها؛

۲۰ بهمن ۱۳۸۶

جمعه

دیروز، یعنی جمعه، روزی بود که آقای نیکول فریدنی به خاک رفت! توضیح دوباره درباره اون کمی تکراریه. یه جستجو بدین تا بیشتر با این آقا آشنا شین، اما خب در مراسم بزرگداشتی که در خانه هنرمندان برگزار شده بود ما هم دوستای قدیمی رو دیدم و هم دوستهای جدید رو. مراسم هرچند با استقبال زیادی مواجه نشده بود اما در نوع خودش قابل توجه بود. این استقبال کم هم البته به نظر من، بیشتر از طرف عکاسها بود؛ خب به هر حال این آقا که الان مرده، یه عمری از طبیعت و تاریخ کشور عکس گرفته، اما تعداد عکاسهایی که در مراسم حاضر بودند، کمتر از مدعیانی بود که فکر می کنند کار حرفه ای می کنند. این آفت البته در بیشتر بخشهای هنری ما حاکمه، اما در عکاسی بیشتره.


بعد از این مراسم، فرصتی دست داد تا با رییس، آقا جلال!، بریم موزه فرش که یک بخش ویژه به نام تاثیر ادبیات بر صنعت فرش داشت. جدا از این که فرشها با وضعیت اسفباری نگهداری می شد، این بخش ویژه هم به جز اینکه یک تعداد فرش با طرحهایی از شاهنامه، طرح قابل توجه دیگه ای نداشت. در حالیکه به نظر می رسید تاریخ فرش در ایران بسیار ارزنده تر از این نمایشگاهی بود که برگزار شده بود.


این هم خاتمه نمایشگاه که همراه با برداشتهای مختلف بود!

۱۷ بهمن ۱۳۸۶

غریو را تصویر کن

نيكول فريدنی در 28 ديماه 1314 در شهرستان شيراز متولد و امروز صبح، چهارشنبه 17 بهمن 1386 در هنگامی که خواب بود در گذشت.


زندگي نيكول داستان است؛ يك داستان دنباله‌دار كه هر روز بر حجم كلماتش افزوده مي‌شود؛ زندگي متفاوت خارج از تصور بيشتر آدم‌ها. نيكول چهار سال است كه به خاطر پاركينسون نمي‌تواند صحبت كند. منير سلطاني اما با زير و بم زندگي پيچيده نيكول آشناست؛ «نيكول هميشه در سفر بود».


نمي‌توانست يكجا نشستن را دوام بياورد، دوست داشت همه جاي طبيعت ايران را ببيند و از گوشه و كنارهايش عكاسي كند. آرشيو عكس طبيعت نيكول كامل‌ترين آرشيو عكس ايران است؛ مجموعه‌اي گرانبها كه مي‌تواند ميراثي باشد براي آيندگاني كه از ديدن طبيعت بكر ايران محروم خواهند بود».


نيكول طبيعت بكر ايران را به تصوير كشيده است، قدم در راه‌هايي گذاشته كه انسان‌هاي عادي جرأت ورود به آن را نداشته‌اند و براي اين كار مصائب زيادي هم متحمل شده است؛


«عكس‌هاي نيكول به بكربودن شهرت دارند.عادت داشت به دل طبيعت برود؛ به جايي كه هنوز قدم‌هاي هيچ انساني آن را نيالوده. آن‌وقت دوربين‌اش را درمي‌آورد و عكاسي مي‌كند. گاهي اوقات براي به‌دست‌آوردن نور مورد نظرش ساعت‌ها وقت صرف مي‌كرد. عاشق كوير بود. در كوير زيبايي‌هايي مي‌ديد كه كمتر چشمي قادر به ديدنش بود.


وقتي وارد كوير مي‌شديم، انگار حال و هوايش عوض مي‌شد؛ آهسته رانندگي مي‌كرد؛ نمي‌خواست سنگي، گياهي، چيزي را از قلم بيندازد. ضبط ماشين را خاموش مي‌كرد و مي‌گفت كوير پر از موسيقي است، بهتر است به گوش‌هايمان فرصت شنيدن آن را بدهيم. در كوير كم بلا سرمان نيامد؛ مثلا يك‌بار اسير توفان شن شديم. تنها كاري كه توانستيم بكنيم، اين بود كه روي دوربين‌ها پتو بيندازيم و شب، خود را به خور (جنوب خراسان) برسانيم و آنجا بخوابيم».

۱۶ بهمن ۱۳۸۶

پوووول

ما پولمون رو گرفتیم و چه داستان و حکایتی بود این پروژه! انگار باید فتح قلعه می کردی. با این حال هیچ لذتی برای ما باقی نموند؛ چرا که همه اون، چاه "ویل" بی خویشی رو پر کرد و تنها نمونه بارز به جای مانده اش، یک کارت حافظه خوان بود. و عجب تکنولورژی ای است این کارت حافظه خوان. انتقال اطلاعات از یک "حافظه" به سیستم. در پی این ولخرجی عظیمی که من داشتم، از این پس می تونید عکسهایی که خودم گرفتم رو ببینید. عکسهایی از دوستان سابق ما در میراث خبر نخستین بخش گزارش ماست.







۱۵ بهمن ۱۳۸۶

قصه های کار در ایران

تا حالا فکر کردید چرا کار در ایران چندان جدی گرفته نمی شه؟ منظورم اینه که هر کی میره سر کارش به دنبال فراره تا اجرا. قبل از همه، این موضوع به خود شخص بر می گرده. وجدان! چیزی که ایرانیها، موقع تقسیم عقل از جانب پروردگار عالم، از بهره مندی اون غافل بودند و هواسشون رفته بود یه جایی که نمی تونم بگم! اما در کنار اون ضعف کارفرما هم مزید بر علت شده. اون چیزی که در این چند ساله برای من هویدا شده اینه که تا زوری از طرف بالادستی بر کارمند نباشه، کارمندهای ایرانی به دلیل بی وجدانیشون! کمتر تن به کار می دهند. از طرفی، تجربه هم نشون داده وقتی فشاری اعمال بشه، اونی که اهل انجام وظیفه است، خودش رو نشون می ده و اونی هم که اهل فرار از کاره رخ می نمایه. این موضوع در خود من یکی که صدق داره. چند روزی هست که مجبورم صبحها زودتر برم سر کار تا حداقل این ماه با کسری حقوق مواجه نشم، یا وقتی که در میراث بودم، اگه کمتر خبر می فرستادم، کمتر حقوق می گرفتم. پیشنهاد می کنم مدیران با تجربه! به این موضوع بیشتر توجه کنند.

۱۴ بهمن ۱۳۸۶

اسمشو نبر

می خواید باور کنید، می خواید باور نکنیند. اما در یکی از روزهای سرد زمستانی، و به دنبال اون انقلابی که در خبرگزاری میراث فرهنگی روی داد و من اسمش رو گذاشتم انقلاب سرد، "رفتم سر کوچه" یه چک رو نقد کنم. ناگهان با لشکری از جوانان روبرو شدم که با سربند " حمایتت می کنیم" قابل تمییز بودند. حالا و با نزدیک شدن به این سیل خروشان، جملات بهتر در پیشانی آنها مشخص می شد. " مدیرعامل محترمه حمایتت می کنیم". ناگهان به خودم اومدم. یعنی چه اتفاق؟ از اونجایی که چند سالی هست مثلا روزنامه نگاری و خبرنگاری رو دنبال می کنم، یکی از افراد حاضر در این تجمع رو کنار کشیدم و باهاش گفت و گویی کردم. قبل از نوشتن این گفت و گوی ویژه، باید بگم که نمی دونم چرا من هم مثل بسیاری از این پروانه هایی که به دور شمع فرزانه میراث خبر، می چرخند، تا اون پول رو نقد نکرده ندیدم، باور نمی کردم که قرار نیست، در این ماجرا، سر کار بمونم.

و آمّا:

سوآل: لطفا درباره خودتون بیشتر برای خوانندگان سایت ما بگید؟

پاسخ: من یکی از خبرنگارانی هستم که سالیان سال است در حال تلاش برای حفظ میراث فرهنگی کشور و رونق گردشگری در این مرکز رسانه ای قلم می تراشم.

سوآل: علت حضورتون در این تجمع چیه؟ یعنی شما کجا، اینجا کجا؟ می دونید واقعیت اینه که باور نمی کنم خبرنگاران میراث خبر در یک جمع سیاسی یک دل و یک صدا شعار حمایتت می کنیم سر بدن؟

پاسخ: واااا! این چه حرفیه. ازتون درخواست می کنم قبل از وارد اومدن هرگونه خسارت و آسیبی، زبونتون رو گاز محکم بگیرید. مثلا ناسلامتی ما یه عمره داریم با مدیری لایق که آشنا با تمام امور اجتماعی و روابط عمومی و فرهنگی و مهمتر از اون سیاسیه کار می کنیم. البته کمی هم حق رو به شما می دم ،چون شناخت کافی از ایشون نداری. می دونید هیچ کس به اندازه ماها که اکنون تبدیل به زیرخاکی شدیم، ازبس که نوشتیم و این نوشته ها دیده نشدند، از این شخصیت فرهنگی آشنایی کافی نداره.

سوآل: پس حالا چرا به این وضعیت دچار شدید؟

پاسخ: معلومه. معلومه. اشتباه می کردیم. یعنی اون چیزی که ما نسبت به ایشون فکر می کردیم درمورد توهم و مسایلی از این قبیل درست نبود. الان حق رو به ایشون می دیم که هر دیدی به ما داشته باشه و حتی بخواد ما رو زیر سوآل ببره. به همین منظور اومدیم اینجا تا هم پولهایی رو که چند سالی بیشتر نیست نگرفتیم رو بگیریم و هم تجدید بیعت دوباره داشته باشیم با او. درکنار اون اومدیم تا یک دل و یک صدا فریاد حمایتت می کنیم سربدیم و عملا از مواضع ایشون در راه ورود به مجلس دفاع کنیم.

سوآل: می تونم به عنوان آخرین سوآل ازتون بپرسم که علاوه بر این راهپیمایی میلیونی، دیگه چیکار می خواید بکنید؟

پاسخ: بله. تا اونجایی که من، به عنوان نماینده گروه برنامه ریزی ستاد، می تونم و اجازه دارم بگم، تدوین فیلم 100 ساعته در همکاری با بی.بی.سی و پخش اون، اجرای موسیقی فرهنگی در پارکها و مراکز تاریخی تهران همچون موزه ایران باستان در همکاری با خوانندگان مردمی همچون گروه آرین و امثالهم، توزیع پژو جی. ال. ایکس به همراه آرم طرح ترافیک و بازگرداندن تعدادی از خبرنگارانی که به دلیل مشکل فکری از این مرکز بیرون رفته اند، در برنامه های تبلیغی ما قرار داره.

بعد از این مصاحبه، با خودم گفت:"اِ. من خنگو بگو که تاحالا فکر می کردم که فقط منم که رییس رو دوست دارم! این همه عاشق؛ این همه حامی."

به این ترتیب می شه حدس زد این سرکار عالیه قراره رییس کمیسیون فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و غیره مجلس بشه. پس یادمون نره پای صندوقهای رای نام ......؟ وای. یادم رفت. اسمش چی بود؟ هر چی فکر می کنم یادم نمی آد. مهم نیست؛ عوضش به کسی دیگه رای نمیدم تا دلم همچنان خنک بمونه.

۱۳ بهمن ۱۳۸۶

بدوم و بروم

سیاست کشورما اینه که تاریخمون رو فراموش کنیم تا عراق بگه اروند رود مال ماست، آذربایجان از خوشحالی تقسیم دریای خزر جشن ملی بگیره، تاجیکستان ادعای داشتن رودکی رو بکنه، ترکمنستان گازمون رو قطع کنه، ترکیه توریستهای مار رو بدزده، روسیه با قلدری نفت خزر رو بکشه بالا و در مورد رژیم حقوقی دریای خزر نصمیم گیری کنه، افغانستان رودخانه های ما رو ببنده، پاکستان قاچاقچی و قاتل تحویل مملکت بده، دبی ادعای مالکیت جزایر سه گانه رو کنه و اعراب خلیج فارس هم بگن خلیج عربی و در کنار اون ابوعلی سینا بشه پزشک عرب.

محسن نامجو،که چند ماهی میشه با شعرها و موسیقی اش آشنا شدم، شعری داره که شاید بی ارتباط نباشه بخش کوتاهی از اون رو بگم:

نه باید بروم، بدوم و بروم، بدوم و بروم...