پرونده گم‌شده

about tourism & sport and etc.

۱۱ بهمن ۱۳۸۵

دور دست

آسمون ابريه، بارون مي‌آد، يا نمي‌آد. اگه سردتر شه برف مي‌شه و اگه گرم‌تر شه درختا جوونه مي‌زنن. لايه‌اي از سكوت همه جا رو گرفته، بي‌هيچ اقدام تازه‌اي، زمان ايستاده و ما هم ساعت‌ها را نگاه مي‌كنيم و با خود مي‌گييم:« آيا چه اتفاق؟»

در دور دست، آتشي اما نه دودناك...

۸ بهمن ۱۳۸۵

مرور

مرور اتفاقات اين چند روز.



ابتدا لينك دو خبر:



پايان نافرجام.



گزارش آينده‌نو از جلسه انجمن كوهنوردان.



سه موضوع ديگه هم دارم براتون. اول اينكه با لطفي كه آقاي همسر به من داشتند قرار شده گزارشي از وضعيت ميدان‌هاي اسبدواني بنويسم كه به زودي روي سايت بي‌بي‌سي مي‌رود.



همچنين قراره به زودي براي محيط زيست بنويسم. از روز چهارشنبه و احتمالا با مصاحبه‌اي از آقاي هوايي، رييس فدراسيون كوهنوردي. محل همكاري من روزنامه آينده‌نو است. به اين ترتيب روزهاي جمعه هم بايد برم سر كار. شرمنده گلي!



و در نهايت اين‌كه به نظر مي‌آد تغييرات در سازمان ميراث‌فرهنگي شبيه به يك آرزوي شيرين مي‌مونست. هرچند حداقل معاونت اطلاع‌رساني بخش گردشگري چهره‌‌اي جديدي رو معرفي كرد و ديگه از اون اخبار تبلغاتي سازمان خبري نيست.



و در نهايت يك عكس

۵ بهمن ۱۳۸۵

زنده يا مرده؟

حضور مجدد چهار كوهنورد با سابقه كشور در منطقه علم كوه كه ديروز، چهارشنبه، در جلسه انجمن كوهنوردان پخش شد كمي براي من تعجب داشت. يعني امكان زنده ماندن يك كوهنورد بعد از يك هفته در منطقه علم‌كوه اون هم در فصل زمستان امكان داره؟ ماجرا از اين قراره كه روزي از اين روزها والدين مهدي عزيزي، كه يكي از قربانيان حادثه است، براي اينكه مطمئن شن كه پسرشون زنده ست يا نه به بخش‌هاي مخلف متوسل مي‌شن و در اين بين شركت مخابرات اعلام مي كنه موبايل مرحوم روز 30 دي sms دريافت كرده و اين‌ها هم سراسيمه و آشفته دست به دامن كوهنوردا مي‌شن كه بچه‌ ما زنده است و كوهنوردان ما هم با هزار حيله از نيروي زميني ارتش هلي‌كوپتري مي گيرن كه برن منطقه.

شنيده‌ها حكايت از اون داره كه هلي‌كوپتر كوهنوردها رو در قله شانه كوه پياده مي كنه و اون‌ها هم تا علم چال پايين مي‌آن و قراره امروز كار تجسس شروه بشه. براي پيدا كردن تن زنده مهدي عزيزي. كوهورد گروه آرش. باسيون كه از اين حادثه جون سالم بدر برده گفته كه ديده مهدي كله‌اش توي برف و پاهاش مونده بيرون. كي؟ پنج‌شنبه هفته قبل. اما چه نيرويي مي‌تونه ايشون رو زنده نگه داره چيزي نمي‌شه گفت جز امداد غيبي. البته آقاي عظيمي هم كه چند سال پيش در توچال گم شده بود بعد از سه روز زنده پيدا شده بود. اما توچال كجا، علم كوه كجا؟ عظيمي كجا و عزيزي كجا؟

ما كه اميدواريم ايشون زنده باشه. در غير اين‌صورت او نمرده، و نامش به عنوان كوهنورد در خاطره‌ها مي‌مونه.

۴ بهمن ۱۳۸۵

Postumus



سنگ

برای سنگر،



آهن

برای شمشير،



جوهر

برای عشق...



در خود به جُست‌وجويي پيگير

همت نهاده‌ام


در خود به کاوش‌ام

در خود


ستمگرانه

من چاه مي‌کَنَم

من نقب مي‌زنم

من حفر مي‌کُنَم...

۳ بهمن ۱۳۸۵

از آفريقا













با عذرخواهي از دوستان عزيزم مجتبي و خسرو كه اكنون در آفريقا به منظور "جهاني شايسته كودكان" در حال ركاب‌زني هستند. قرار بود اين عكس‌ها در خبرشون كار شه، اما به دليل عجله من در ارسال خبر اصلا عكس‌ها رو نديدم. ولي جذابيت اين تصاوير باعث شد عكس‌ها رو حداقل اينجا نشون بدم؛ بدون هيچ توضيحي.

۲ بهمن ۱۳۸۵

اخبار

اخبار امروز در چهار عنوان خلاصه مي‌شه.

خبر نخست دوباره درباره حريم مزار شمس در شهرستان خوي است. اين منطقه كه مثل بسياري از جاذبه‌هاي تاريخي و طبيعي ما به حال خودش رها شده پس از سودي كه تركيه از آرامگاه مولوي در قونيه به دست مي‌آره چند وقتيه كه مورد توجه قرار گرفته. بيش از هرچي اميدواريم اين گفته‌ها رنگ و بوي واقيت داشته باشه.

بيشتر بخوانيد...

خبر دوم در مورد مصاحبه خبريه آقاي مشاييه كه با حرف و حديث‌هاي فراواني همراه بود. هرچند مجري در اين برنامه در چند نوبت توانست حال رييس سازمان رو بگيره، اما نفس برنامه بيشتر به‌نظر مي‌رسيد براي دفاع از عملكرد مشايي تنظيم شده. نظر شما چيه؟

ديگه اينكه مي‌تونيد جزئيات كامل حادثه علم‌كوه رو به قلم عباسيون يكي از نجات يافتگان حادثه بخونيد. با تشكر از اسماييل كه متن كامل اين گزارش رو، كه كمي دردآوره، براي ما فرستاد.

و بالاخره اينكه چند روزي است كه از معاونت اطلاع رساني گردشگري سازمان خبري نيست. گفته‌ها حاكي از اونه كه دستوري براي ساكت شدن اين بخش رسيده. خصوصا بعد از اون جلسه پرباري كه كميته گردشگري ورزشي بدون حضور اعضا، برگزار كرد.

تا بعد. بدرود.

۱ بهمن ۱۳۸۵

توهم




قضيه توهم كه پس از جرياني كه رييس جمهور ما در سفر به سازمان ملل مثل سرطان در ميان مديران اجرايي ما رسوخ كرده، اكنون به يك معضل تبديل شده. حتي در بخش خصوصي؛ مثلا! كم‌كم لايه‌هاي مياني دولت با ارايه باورهاي و قول‌هاي غلط سعي دارند از زيردستي‌هاشون بيگاري بكشند تا خودشون رو بيشتر مطرح كنند. همه و همه در اين روند تقصير داريم، من كه باور مي‌كنم و تويي كه مرتب مثل خرس دهنت رو بي‌خيال از غم فرداها باز مي‌كني و هي ورّاجي مي‌كني و انگار نه انگار جمعي به تو و حرفهات چشم اميد دارند.



خيلي بي‌حيايي. بيشتر از اون چيزي كه فكر مي‌كني. يه روز كه همه چيز رو گذاشتم و رفتم و بعد پشت سرم رو هم نگاه نكردم به همه داستان تور رو گفتم، اون موقع‌است كه مي‌فهمي چه گناهي كردي. اون موقع اما خيلي براي جبران دير شده.



ميان دو راهي موندم. دوستي داشتم و دارم با نام مهران. در دوران دانشگاه. هر چند اعتقادي به مذهب و دين نداشت، اما در وضعيت‌هاي مشابه مي‌گفت: «خدا به چه‌كنم چه‌كنم نيندازدت.» خدا؟!

دارم قلبي لرزان ز رهش...

براي بم

خانم مقدم مرتب به بم سر می‌زند. نه تنها براى نظارت بر اجراى پروژه مجتمع، بلكه براى مشاهده وضع زنان يا حتى وضعيت محيط زيست. اين فعال محيط زيست و حقوق زنان معتقد است كه شور زندگى دوباره در مردم زنده شده و شهر به تدريج رو به بازسازى است. ادامه مطلب را اينجا بخوانيد.

۳۰ دی ۱۳۸۵

تحليل

در يك اتفاق نادر كه تنها هنر استقلالي‌هاست، اين تيم توانست برابر يك تيم، مرصاد شيراز، از ليگ دسته يك كه براي بقا دست وپا مي‌زند ببازد. همانطور كه اشاره شد هنر استقلال كه قبل‌ها به قهرمان آسيا شهرت داشت باخت برابر تيم‌هايي است كه حداقل بازيكنان متعصبي مثل انصاريان ندارند. پيشتر اين تيم برابر شاهين بوشهر باخت و حذف شده بود. شايد اين باخت استقلال بيشتر به دليل برخورد نكردن با پرسپوليس در مرحله بعدي جام حذفي بود. با اينحال تيم تهراني اميدوار است بتواند در مسابقات آسيايي موفقيت قابل توجهي بدست آورد؛ هرچند اوضاع سياسي و مديريتي حاكم بر اين تيم چندان مساعد نيست. حضور باجناق عزيز دكتر در هيات مديره و جنگ بر سر مديرعاملي در باشگاه چند صباحي است كه باشگاه فرهنگي ورزشي «تاج» سابق را دچار بحران كرده. حالا در اين بين آقاي گردشگري ورزشي ايران قراره تور ديدار از جاذبه‌هاي استقلال رو تعريف كنه كه احتمالا شامل زريبافان، انصاريان، عشرت شايق و ديگران خواهد بود.

البته مديريت فوتبال در باشگاه استقلال جداي از فوتبال كشور نيست. خصوصا اين روزها كه بحث‌هاي كارشناسي بالا گرفته و مسئولان دولتي هم در اين بين نمي‌خوان كوتاه بيان.

پس از حادثه غم انگيز از دست رفتن كوهنوردان جوان گروه آرش و به دنبال آن سقوط بالگرد امداد و نجات، به نظر مي‌آد فدراسيون با انجمن كوهنوردان آشتي كرده و قصد تعامل با اين بخش از كوهنوردي ايران را داره. اين موضوع وقتي جديت پيدا كرد كه انجمن در تحليل اوليه حادثه، از فدراسيون براي همكاري با انجمن تقدير كرده. البته جزئيات اين همكاري هنوز مشخص نشده ولي اميدورايم نتايجش به داد كوهنوردي بي سر و سامان كشور برسه.

۲۸ دی ۱۳۸۵

دوباره‌ها

مشايي بازهم سخنراني كرد و اين‌بار هم بيشتر از حد خود و با اينكه حال خوبي نداشت يك ساعت در برابر شركت‌كنندگان قرار گرفت.

وي گفت: «حرف برخي از سخنرانان بحق بوده و حرف برخي نيز احساسي؛ و من تمام آنها را گوش دادم.»

متولي دولتي گردشگري ايران گفت: «امروز نمي‌توانم به تمامي صحبت‌هاي شما جواب بدهم، اما در آينده در كتاب خاطرات خود با ذكر تاريخ و نام افراد تمامي مطالب را گفته و چيزي را بر كسي پوشيده نخواهم گذاشت.»

وي افزود: «من قصد زيرسوال بردن گذشتگان را ندارم، در مملكتي كه بناي اقتصادي آن نفت است، هميشه انتظار مي‌رود كه به صنايع ديگر توجه كمتري شود.»

شهاب ميرزايي يا به قول خودش دوست آمريكايي در اين مواقع مي‌گفت: دوباره‌ها، دوباره‌ها.

۲۷ دی ۱۳۸۵

دو خبر و يك عكس



قصه سازمان ميراث‌فرهنگي و كميته ملي المپيك داره داغ‌تر مي‌شه. پس از پايان جلسه ديروز، آقاي ملك‌زاده در برخورد با بابايي گفت «هركار كه مي‌خواي بكني بايد با مجتبوي هماهنگ كني؛ اين موضوع در آب خوردن هم صدق مي‌كنه. » ملك‌زاده اين حرف رو چندين و چندبار گفته تا اينكه كامبيزحان قصه ما يه جورايي حالش گرفته شده، گريه كرده و رفته كه اقبال خان رو بياره. اهميت بيشتر اين موضوع اونه كه اين دو مدعيه توريسم ورزشي در ايران هستند و اين موضع‌گيريه ملك‌زاده به نوعي حالگيري بود. البته اين كه «راوي» چقدر صحت و سلامت خبر رو تاييد مي كنه معلوم نيست. يه مصاحبه هم با رييس كميسيون توريسم كميته ملي المپيك دارم كه مانند نفوذي‌ها قصد داره همه‌چيز رو به نفع موقعيت خودش تموم كنه.





خبر ديگه اين‌كه دو تا بنده خداي ديگه رفتند به كوه ولي برنگشتند. حسن نجاريان هم گفته كه علت اين حوادث به فدراسيون كوهنوردي مربوط مي‌شه كه اصلا نه اعتماد و اعتقادي به گذشته‌ها نداره و نه اينكه جلسات كميسيون بررسي حوادث كوهستان رو برگزار مي‌كنه و مصوبات اين كميسيون رو هم ناديده مي‌گيره. اين موضع‌گيري از طرف فدراسيون با اون رييسي كه من در جلسه تفاهم نامه توريسم ورزشي ديدم و حرف‌هايي كه بعدش در مورد محيط ‌كوهستان به من زد، دور از ذهن نبود. بايد منتظر يه اتفاق ديگه موند. اين دفعه در كميته هيماليانوردي كه داره بدون برنامه‌ريزي قدم بر مي‌داره.




عكس بالا هم كه مي‌بينيد آقايون chn رو در لباس علماي زمان قاجارنشون مي‌ده كه كار شاهكار حسين پارياس. رديف بالا از راست به چپ به ترتيب دادور، گودرزي، خودم، جعفريان و امين و نشسته از راست به چپ پارياس، ظهوري و قوانلوقاجار.

۲۶ دی ۱۳۸۵

گوناگون



چند خبر متنوع از دنيا:



يك خبر ناسيوناليستي!


سوتي جديد سازمان ميراث فرهنگي در ايسنا و ميراث‌خبر!


روش‌هاي درمان بواسير!


توافق جديد اسراييل و سوريه در سفر احمدي‌نژادبه آمريكاي لاتين!


مشدي‌گري در گفته‌هاي پروين با دنيزلي!


دكتر فاتح هم از انگلستان به ايسنا برگشته. بخوانيد در ايرسا!



در نهايت اينكه بالاخره نوبت به فدراسيون كوهنوردي رسيد تا با سازمان ميراث‌فرهنگي قرار داد امضا كنه. اين قرار داد روز دوشنبه در محل سازمان بسته شد. البته معلوم نيست آخر اين قرار داد و تفاهم نامه به كجا ختم مي‌شه.

سلامت

مقصر همه برداشت‌هاي غلطي كه از مطلب قبلي من شده، خودمم گلي جان. در اين كه من بايد ساختار اقتصادي خانواده رو نظا‌م‌مند كنم، شكي نيست، اما مقصود بيشتر اون سخن كه با ادبيات نا آگاهانه همراه شد، اين بود كه منم مثل تو و شايدم كمي بيشتر دغدغه رو دارم. همين. درود بر تو. پيش به سوي جامعه‌اي سالم.

۲۵ دی ۱۳۸۵

نگران

«كوير به من صبوري ياد داد.» اين جمله‌اي بود كه بعد از بازگشت از دير گچين براي من فرستادي. يادته يا نه؟ اي‌كاش هميشه يه سفر كويري اون هم تنهايي مي‌داشتي تا بهترين بودي.

روزگار غريبي‌است نازنين. ايكاش من هم از جنسي ديگه بودم تا مدام اين و اون به من پيشنهاد كار مي‌دادند تا تو هم اينقدر به نگراني‌هاي كار دومم كه هر روز بيشتر از ديروز مي‌شه و شايد متوجه هم نباشي، پي‌ببري.

«اي كاش مي تواتنستم من، يك لحظه مي‌توانستم قطره قطره قطره خون رگانم را بگريم تا باورم كنند. اي كاش...»

۲۴ دی ۱۳۸۵

تكرار

درحاليكه دوست عزيز ما آقاي بابايي، كه مدام از خبرهاي من ايراد مي‌گيره كه چرا حقايق رو نمي‌نويسي و من به تو اعتماد كردم، در از سرگير همكاري‌ها ميان خبرگزاري ميراث‌فرهنگي و بخش گردشگري سازمان قول همكاري در فدراسيون سواركاري و البته كميته راهبردي گردشگري ورزشي استان تهران را داده بود، اين وعده تنها در حد شعاري ديگر در كارنامه ايشان باقي ماند. نه از فدراسيون سواركاري خبري شد و امروز هم كه يكي از مطبوعات رو نگاه مي‌كردم اعضاي كميته راهبردي استان تهران رو ديدم كه جاي براي سلطان‌زاده نداشت. خُب! بازم باور كردم حرف‌هاي اين آقا رو. براي خودم متاسفم، اما چاره‌اي جزهمكاري ندارم، بايد خودم رو به اثبات برسونم. زندگي ادامه داره. هرچند ديگه نبايد تا عملي شدن موضوع، حرف‌هاي اين بابارو قبول كرد.

دوستان به يارييم بشتابيد. همين امروز؛ لطفاً!

چون میوه بر شاخه‌ای

احساس سنگینی می‌کنم

بگذار میوه‌ی تابستانی

آرام آرام

سر بخورد...

۲۳ دی ۱۳۸۵

روز نو



پس از هفته‌ها تنبلي امروز تونستم ساعت 6 و 45 دقيقه از خواب پاشم. دست و صورتم رو بشورم و بعد بيام سر كار. هرچند برف مي‌اومد و خيابون‌ها به لطف استقبال گسترده مردم از استفاده از خودروهاي تك‌سرنشين، باز هم زود هنگام به كار خودم رسيدم و هفته خود رو آغازيدم.



قراره يه جشنواره به اسم رالي، نشاط، گردشگري برگزار شه و تعدادي راننده با فك و فاميل‌هاشون برن رامسر. از هفت شهر مختلف اين سفر شروع مي‌شه و بعد از برگزاري مسابقه رنگ خودرو و آشپزي و از اين جور جنگولك بازي‌ها قهرمان مشخص شه. تا اينجاي مساله كنار. آقايي به نام اشكبوس كه قيافش شبيه به هوشنگ بود، در گفت‌و‌گويي سازمان ميراث فرهنگي رو به كمك نكردن در برگزاري اين جشنواره متهم كرد و من هم براي اينكه از شدت مصاحبه كم كنم يه خورده تيزي‌هاش رو گرفتم و بعد فِرتي رفت روي سايت. ساعاتي از اين مهم نگذشته بود كه آقاي هاشمي از برگزار كننده‌هاي جشنواره زنگ زد و گفت كه از سازمان زنگ زدند و اعلام كردند كه چرا عليه ما مطلب مي نويسيم و با ترس پرسيد كه چيكار بايد كرد. بدبختانه بايد گفت اين موضوع تنها به اين خبر خاتمه نمي‌يابه. كه قبل‌تر هم ديده‌ شده كه آقايون هرگونه اشتباه از جانب خودشون رو منكر مي‌شن. چوگان و همايش روز دماوند در رينه از اين قبيل بودند. اين گونه حساسيت ها هرچند قابل قبول نيست اما به نوعي نشانگر اين مساله است كه دوستان ما در بخش گردشگري ورزشي سازمان ميراث فرهنگي به دنبال اين موضوعند كه همه كارهايي كه مي‌كنند خوبه. اما بد نيست بدونيد اين معاونت با تشكيل روابط‌عمومي گردشگري به تازگي اخبار خودشون رو به رسانه‌ها مي‌فرستند، اما چه خبري. افعال به كار رفته، محتوا و ويرايش اين خبرها به گونه‌اي است كه حداقل نياز به دوبار نويسي‌داره. هرچند اطلاعات ارسالي هم بيشتر ناقص هستند. جالبه بدونيد كه در خبر امروزشون با عنوان ساخت بزرگترين مجموعه گردشگري ورزشي در چابهار، كه نه زمانش مشخص بود و نه جزئياتش، به جاي استانداري سيستان و بلوچستان كلمه استاندارد درج شده بود كه بي‌دقتي ايشون رو نشون مي‌ده. كه ايكاش جاي اون دقت، اينجا حواسِ جمعي مي‌داشتند.



ديگه اين‌كه، بنابر اخبار رسيده انجمن كوهنوردان سعي در احياي سايت خودش داره. برگزاري دوره‌هاي آموزشي و تخصصي كوهنوردي هم از ديگر برنامه‌هاي اين انجمنه كه اميدواريم جواناني كه به هيات مديره منتقل شدند، بتونند به زودي كار اجرايي رو شروع كرده و به نتايج قابل قبولي هم برسن.


۲۱ دی ۱۳۸۵

مات

بعد از سفر به كيش و البته حاشيه پروازي‌ام كه با نيم ساعت طواف بر فراز جزيره و بازنشدن چرخ هواپيماي بوئينگ ساها و همچنين حال نزار مشايي و نيم ساعت حرف زدن راجع به موضوعي كه ربطي به هتلداري نداشت و بيشتر به مويه مي‌مونست، به تهران اومدم. براي ارايه ارادت به دوستان نزديك و نزديكترين‌.

اولش با شوك پيام نگار روبروشدم كه گفت :«فردا 9 صبح جلسه است، مهمه و نمي‌دونم چرا.» و بعد پاسخ‌هاي عجيب فرزانه كه بيشتر به قرباني كردن در مذبح مي‌مونست تا پاسخ‌هاي روشنگرانه. نتيجه اين شد كه امروز سركار مديرعامل خبرنگاران رو به تكاپوي بيشتر واداشت و گزارش كلي از خبرگزاري.

اما موضوعي كه روشن‌تر شد، اوضاع و احوال سازمان در باب تغيير مديريت و نگرش بود. صحبت‌هايي در مورد استعفاي رييس به گوش مي‌آد و تناقضاتي كه روابط‌عمومي‌ها نسبت به گفته‌هاي مهر‌انديش، مدير روابط عمومي سازمان نسبت به chn داشتن. جالبه كه بيشتر اين افراد و حتي روساي سازماني در استان‌ها به اين موضوع اعتراض كردند و گفته‌اند خلاف دستور مهرانديش كار مي‌كنند. اتفاقي كه نشان از اهميت ارتباطات در دنياي امروز داره.

همه اين عوامل ما رو نسبت به بازگشت از كيش، كيش كرد. لب ساحل و شب و صداي موج‌ها كه انگار هرگز خسته نمي‌شن.

۱۷ دی ۱۳۸۵

مسنر، مردي كه نمي‌ميرد




زندگي رينهولد مسنر و فتوحات او همواره زبانزد ورزشكاران حرفه كوهنوردي است. آنچه مسلم است تجربه موفقيت‌آميز او در تيم اعزامي آلماني و اتريشي سيلي لو مموريال در سال 1970 به نانگا پربت يكي از فتوحات موفقيت‌آميز وي است كه توانايي‌ها و صلابت‌ وي را بيشتر به تصوير مي‌كشد. قله رفيع 8126 متري نانگا پربت كه نهمين قله بلند در دنيا محسوب مي‌شود در شمال پاكستان قرار دارد. به دنبال تجربيات متعدد ناموفق در فتح اين قله، نخستين بار هرمان بال اتريشي بود كه در سال 1953 از دامنه شمالي به اين قله صعود كرد ولي حتي هرمان بال هم نتوانست فتح خود را به اين قله تكميل كند. رينهولد در اين باره مي‌گويد: " در دوران زندگيم حداقل كشور خودم آلمان اين شايد حرفه‌اي ترين و مشكل‌ترين صعود يك تيم كوهنوري بود. دامنه جنوبي كوه نانگاپربت پديده‌اي مافوق تصور بوده است. حتي بال كه از دامنه شمالي موفق به صعود به اين قله شد از ديدن اين ديوار مهيب و عظيم‌الجثه سخت‌ حيرت زده و دچار وحشت شد. بال اين ديوار را چنين توصيف كرد " بلندترين كوه ديواري كه در دنيا وجود دارد. با ارتفاعي حدود 17 هزار فوت معادل 5180 متر در يك شيب بسيار تند ار قله كوه به طرف پايين كه عمق دقيق آن به طور مشخص اندازه‌گيري نشده است."





كارل ماريا هرليگ كوفر، ‌سرپرست تيم، خود كوهنورد نبود ولي برادر ناتني‌اش ديلي مركل در عمليات كوهنوردي در نانگا پاربات جان خود را از دست داد كه نام وي نيز به دفعاات در تابلوهاي اين مكان به ياد بود او نوشته شده است. اين مسئله حس انتقام جويانه و وسواس كارل را نسبت به اين كوه افزايش داده بود. در تاريخ 26 ژوئن 1970 جايگاه‌ها و تجهيزات تيم اعزامي براي فتح اين قله صعب‌العبور تا ارتفاع 7350 متري از دره باريك مرك كولر كه در واقع راه عبور كوهنوردان بود مهيا شده بود. تلاش براي فتح قله يكبار نافرجام مانده بود و تيم هفته‌ها از برنامه پيش‌بيني شده قبلي از نظر زماني عقب افتاده بود. حالا رينهولد به اتفاق برادرش گونتر و گرهاردبور اعضاي گروه پنج را تشكيل مي‌دادند كه قصد داشتند به هر قيمت كه شده از اين دره تنگ عبور كرده و راه خود را به طرف قله ادامه دهند. سه پيشنهاد رينهولد قرار شد يك برنامه ضرب‌الاجلي براي اجراي اين طرح پياده شود.







قرار بر آن بود كه وضعيت‌هاي روز بعد توسط كمپ‌ مركزي توسط پرتاب راكت به اطلاع كمپ پنج برسد: به اين صورت كه اگر راكت قرمز پرتاب مي‌شد نشان دهنده هواي نامناسب و راكت آبي نشانده دهنده مساعد بودن هوا بود. بنا بر قرار قبلي پيشنهاد رينهولد در صورت پرتاب راكت قرمز،‌ رينهولد بايد به تنهايي به اين سفر دشوار ادامه مي‌داد و در صورتي كه راكت آبي پرتاب مي‌شد تيم سه نفره به اتفاق به قله صعود مي‌كرد. در هر صورت ساعت هشت آن شب يك راكت قرمز پرتاب شد كه گوياي هواي نامساعد و سفر تنهاي رينهولد بود.







بامداد روز بعد در حالي كه گونتر و بور طناب‌ها را براي پايين آمدن از دهانه صعب‌العبور آماده مي‌كردند، رينهولد با كمترين تجهيزات عازم ادامه راه شد و چنگك‌ها و يخ‌شكن را براي آن‌ها گذاشت. براي گونتر كه تا اين لحظه پا به پاي برادر بزرگترش به اين سفر دشوار ادامه داده بود رها كردن برادرش كه هميشه رهبري سخت را بر عهده داشت و اكنون مي‌رفت كه به راه خود ادامه دهد تا فاتح و پيروزمند برگردد بسيار مشكل بود. ناگهان حسي غريب در درون گونتر كه طناب يخ‌زده را در دست داشت و در حال پايين رفتن بود به وجود آمد، او طناب را رها كرد و به سمت بالا به دنبال برادرش راهي شد. در چهار ساعت او موفق به طي مسافتي حدود 600 متر شد. رينهولد مي‌گويد" او حداكثر سعيش را براي اينكه به من برسد كرد."







تلاش قابل تحسين گونتر خيلي زود به ثمر رسيد. حوالي ساعت پنج آذر دو برادر در بلندترين ارتفاع كوه به هم رسيدند و همديگر را در آغوش گرفتند و يك ساعت بعد آن‌ها شروع به پايين آمدن از قله كردند. گونتر كه در پي اين صعود مشكل و سريع ضعيف و بي‌حال شده بود ادامه راه پايين آمدن برايش بسيار مشكل بود. رينهولد كه به خوبي متوجه اين مشكل شده بود بهترين راه براي پايين آمدن هر چه سريع‌تر از قله را دامنه غربي تشخيص داد ولي به زودي تاريكي همه جا را فرا گرفت و سخت‌ترين شب زندگي آن‌ها فرا رسيد. در حالي كه دماي هوا به 40 درجه زير صفر مي‌رسيد آن‌ها مجبور بودند كه شب را بدون هيچ چادري و فقط با يك پتوي ساده در زير چتر ستارگان خود را در برابر سرماي طاقت فرسا محافظت كنند بدون اينكه هيچ آذوقه و نوشيدني برايشان باقي مانده باشد و تا سر حد مرگ پيش رفتند. گونتر كم‌كم به حالت اغما و هپروت فرو رفت و به دنبال پتويي مي‌گشت كه اصلاً وجود خارجي نداشت.







در ادامه خاطراتش رينهولد مي‌گويد: " بسيار سخت است در ارتفاعات زياد اكسيژن به اندازه كافي وجود ندارد بنابراين خون به حد كافي به مقر نمي‌رسد در اين گونه مواقع شما بايد تا آنجا كه مي‌توانيد بيدار بمانيد. بايد كاري كنيد كه خون در رگهاي شما به جريان بيفتد و اين كار فقط با فكر كردن و تكان دادن دست و پاهايتان مقدور است. من و گونتر اين مسئله را در‌آن شب دائم به هم يادآوري مي‌كردم نخواب، ‌انگشتانت را حركت بده، اگر خواب بروي اين خواب ابدي خواهد بود..."



وقتي روز سر زد،‌ وضعيت گونتر به مرحله بحراني رسيده بود. ولي ناگهان كمك از راه رسيد. هيكل‌هاي پيترسكولز و فليكس كوين از سمت پايين ظاهر شد. آن‌ها از كمپ شماره چهار براي كمك به آن‌ها راه افتاده بودند و در حال بالا آمدن از همان مسيري بودند كه قبلاً توسط دو برادر قسمت‌هايي از آن خراب شده بود. مشكل ارتباط برقرار كردن اين دو گروه كه فاصله‌اي به اندازه طول زمين فوتبال بين آن‌ها وجود داشت يكي ديگر از داستان‌هاي غم‌انگيز كوه نانگاپربت بود. امروز كه ما راجع به اين داستان صحبت مي‌كنيم سكولز و كوين هيچكدام در قيد حيات نيستند تا پاي صحبت آن‌ها نيز بنشينيم و داستان را از زبان آنها بشنويم. به هر جهت اين گروه دو نفره كه در حال صعود از كوه بودند نه براي نجات آن‌ها بلكه براي فتح قله آمده بودند.





در واقع مسنر نمي‌دانست كه راكت قرمز به اشتباه شليك شده بود و در واقع هوا كاملاً براي صعود و بالا رفتن از قله مساعد بود


پس از ملاقات دوستان و همرانشان،‌ ناگهان رينهولد يك تصميم ماجراجويانه گرفت و آن اين كه او و گونتر از جهت مخالف كوه و از طرف ديامير راهشان را براي پايين رفتن انتخاب كنند. استيوهاوس،‌كوهنورد آمريكايي كه از طرف روپال (Rupal) و به روش كوهنوردي در كوهاي آلپ به همراه و نيز اندرسون در سال 2005 به اين قله صعود كرد در مورد اين تصميم رينهولد چنين مي‌گويد: " به نظر من تصميم رينهولد بسيار عاقلانه بود،‌ وقتي كه شما از آن بالا و نزديك به قله به مسير ديامير نگاه مي‌كنيد يك شيب ملايم كه با برف پوشيده شده است را مي‌بينيد،‌ به طوري كه در وحله اول فكر مي‌كنيد مي‌توانيد به راحتي قدم‌زنان از‌آن پايين بياييد."





قبل از آن مسير ديامير (Diamir) فقط دو مرتبه توسط دو كوهنورد طي شده بود و در طي اين مسير رينهولد صرفاً به نيروهاي غريزه جهت‌يابي مي‌كرد. شب دوم در ارتفاع 6500 متري رينهولد و گونتر (Gunther) اطراق كردند و هنگامي‌كه در ارتفاع 6000 متري بودند،‌گونتر حال بهتري پيدا كرد و به نظر مي‌رسيد كه كم‌كم به مراحل پاياني اين سفر رسيده‌اند. رينهولد مي‌گويد: " وقتي شما از پايين و از فاصله دور به يك كوه نگاه مي‌كنيد نمي‌توانيد عظمت آن را چنان چه از بالاي كوه به پايين نگاه مي‌كنيد درك كنيد. از بالا كه نگاه مي‌كنيد فقط يك شكاف عميق مي‌بينيد و نمي‌دانيد بهتر از سمت راست حركت كنيد يا از سمت چپ. به همين دليل من مجبور شدم كه در راه بازگشت جلوتر حركت كنم تا بتوانم مسيرها را شناسايي كنم و اين از كنترلم خارج بشود.







رينهولد گاهي اوقات به اندازه يك ساعت جلو مي‌افتاد به طوري كه از نظر به كلي محو مي‌شد و حتي صدايش هم شنيده نمي‌شد. هر چند سرعت رينهولد هميشه زبانزد بود ولي اين بار مثل اين بود كه سرعت و قدرتي مافوق تصور به او دست داده باشد. به هر صورت در راه پايين آمدن از نانگاپاربات، به كمك ضمير ناخود آگاه خود، رينهولد از گونتر جلو زد و ناچاراً او را جا گذاشت. بعد از اينكه به يك نهر رسيد پس از چند روز بالاخره توانست كمي آب بنوشد و احساسي از سبكبالي به او دست داد. او منتظر گونتر شد تا به او برسد ولي اين اتفاق هرگز روي نداد و گونتر هرگز ظاهر نشد.





منبع : نشنال جئوگرافيك

۱۶ دی ۱۳۸۵

تصحيح

در پاسخ به مطلب قبلي خودم بايد بگم هميشه نبايد منتظر موند. بعضي وقت‌ها اتفاقات اونقدر راحت و سريع مي‌يان و مي‌رن كه روح آدم هم خبردار نمي‌شه و بعد از روزها مي‌فهمي كه چي‌شده. بايد حواسمون رو جمع كنيم.

چند روزي هست كه اينجا، وضعيت اينترنت چندان رضايت بخش نيست. البته نه از طرف مسئولان دولتي بلكه دست‌اندركاران بخش فني سايت لطف كردند و مشغول فعاليت‌هايي سودمند كه توامان سرعت سرويس اينترنت رو پايين مي‌بره شدند. خدا خيرشون بده. مثل اينكه روح دموكراسي از وزارت ارشاد به معاونت فني انتقال يافته. علت تاخير در بروزرساني هم اين مساله است و لا غير.

براي بم داريم تلاش مي‌كنيم با دوستان. دوستاني كه بعضي اوقات فراموششون مي‌كنيم. چون درگير كار و احتياجات روزمره شديم نه ايده‌آل‌ها. دوستان خوبي كه هميشه در كنار ما هستند و نمي‌بينيمشون.

و باز هم موضوع كار كه داره به بخشي از افكار روزمره‌ من تبديل مي‌شه. نگران اما نيستم.

از كوهنوردي و گردشگري و ورزش هم هيچ خبري نيست و اين بي‌خبري مهمترين خبره. نه مشايي خيال رفتن داره، نه فدراسيون كوهنوردي تحولي در برنامه‌هاش ايجاد كرده و سازمان تربيت‌بدني هم همون رويه قبلي‌اش رو مي‌گذرونه و البته پاش نسبت به بقيه سفت تره، چون دور و بريشاش دوسش دارن و دو دستي بهش چسبيدن.

۱۳ دی ۱۳۸۵

تكان



در انتظار يك زلزله خبري روزها را شب مي‌كنم و شب‌ها را نيمه. شايد حضور در جبهه مقابل كمي از اين فشار كم كند. شايد هم يكي از آن طرف بيايد و ما را با خود ببرد. امكان تشكيل مرز مشترك هم خيال باطلي نيست. منتظرم و اين انتظار گويا همواره با مردم با فرهنگ ايراني‌ دوخته شده و تا ظهوري كه وعده داده شده ماندگار.«اگه نياين خودم مي‌يام‌ها!!!»



آه انتظار، انتظار

۱۲ دی ۱۳۸۵

براي بم



پس از ديدن وبلاگ جديد سارا، طرح پرداختن به موضوع بم و راهكارهاي احياي اين شهر از جنبه‌هاي مختلف رو كه توسط ايشان پايه‌ريزي شده بود تحسين كردم. امروز اما بعد از حرف‌هاي بانو كه دعوت شديم به جلسه‌اي براي بررسي دقيق‌تر موارد با كلّه اجابت كردم. چرا؟ چون فكر مي‌كنم نجات يك انسان نجات يك فرد نيست نجات يك جريان فكري است و هر كدم از مردم ماتم‌زده بم با جريان‌هاي فكري خودشون مي‌تونند در حد و اندازه خودشون جامعه‌اي رو آباد كنند. براي من كه در بخش گردشگري ورزشي كار مي كنم پرداختن براي فراهم كردن اوقات فراغت بهينه يا ورزش‌هاي همگاني با هدف پالايش تن و روان مي‌تونه گزينه‌هاي قابل قبولي باشه. البته دخالت دادن سازمان‌هاي خصوصي و علاقه‌مند در اين بخش نيز قابل بحث و بررسي يه. به هر حال اين جلسه قراره چهارشنبه برگزار شه و انتظار مي‌ره سودمند باشه.



«برای ساختن بم باید کاری کنیم، همه با هم. کاری فراتر از تقریر متن هایی سرشار از احساس، کاری بیشتر از فشردن دکمه های کیبورد برای ساختن دل نوشته ای که اشک از چشم ها جاری کند. نمی دانم می شود یا نه اما باید کاری کرد. شاید اگر عقل هامان را روی هم بگذاریم، بشود. شاید......». از وبلاگ بمان بم.

۱۱ دی ۱۳۸۵

احوالات فعل گردشگري

پس از قضيه فيلم مشايي در تركيه و انتشار اون توسط همكار سابقم كه مديرعامل ايرانيوز بود، اتفاقات جالبي داره مي‌‌افته. خبرگزاري فارس كه تا پيش از انتخابات شوراي شهر به شدت از دولت پشتيباني مي‌كرد اكنون به يگي از منتقدان پر و پا قرص اون تبديل شده. كافيه به تيتر‌هايي كه در خبرهاش مي‌زنه و جريان سازي‌هايي كه مي كنه توجه كنيد. يك نمونه از اين جريان‌سازي ها در بحث سفر رييس سازمان ميراث‌فرهنگي به تركيه كه خيلي وقت پيش انجام شد ديده مي‌شه. گفت و گو با چهره‌هاي مجلس براي ضايع كردن مشايي.

آقاي زمان‌آبادي، مديرعامل ايرانيوز، كه اكنون سايتش مانند بسياري از سايت‌هاي سياسي فيلتر شده هيچ‌وقت فكر نمي‌كرد با اين كار اينقدر مشهور شه. كاري كه كلي از كارشناساي علمي سخت به دنبال اون هستند تا كمي در بين مردم و حكومت شناخته شن، آقاي ملك‌زاده يه شبه پيش پاي ميثم زمان‌آبادي انداخت.

ميثم خان!! مي‌دونيد فلسفه كار شما از اول هم اشتباه بود. چرا؟ چون مگه چه اشكال داره كسي كه مسئول جذب گردشگر در ايرانه بره در اين مجالس و با اين جور مسائل آشنا شه تا شايد بتونه يه درسي بگيره و اين‌جور موارد رو در ايران اجرا كنه. با اين كارتون شما در حقيقت اصل قضيه رو فراموش كردي. بنده همين جا اعلام مي‌كنم اين اقدام آقاي رييس سازمان ميراث‌فرهنگي كه با انسان‌هاي ماورايي هم در ارتباطه، بسيار مقبوله و در صورت تشخيص بنده حاضرم ايشان را به عنوان يك كارشناس مردمي همراهي كنم تا بلكه توريسم ما از اين راه يه تحولي بكنه.

راستي بد نيست براي تعطيلات آخر هفته سري به ارتفاعات پر برف و بكر فرحزاد كه نمونه بارز معدن‌كاوي و تخريب محيط كوهستان در اون ديده مي‌شه، بزنيد.