پرونده گم‌شده

about tourism & sport and etc.

۹ آبان ۱۳۸۷

بي‌نتيجه


از اجلاس جهاني كوهنوردي در ايران چه بهره‌برداري اي شد؟ مجمعي بود و انتخاباتي و مهماني‌اي و كادوهايي كه داده شد و زير ميزي‌هايي كه رد و بدل شد و يارگيري‌هايي كه براي دوره‌هاي بعدي و مديريت‌هاي آينده شد. ظاهرا اين اجلاس‌ها بيشتر بده و بستون‌هايي است كه بهره‌برداري‌هاي خاص از آن مي‌شود. حاضران چه مي‌دانند رييس فدراسيون چه شخصيتي است؟! و آينده‌اش كجا رقم خواهد خورد؟ ان ها تنها به ظاهر شيك و ساعت كارتيه‌ر طرف نگاه مي كنند. لذا به نظر اين اجلاس تنها سرو و صدا و جنجالي پوشالي بود و هيچ بروندادي از آن نيز به جاي نماند. به نظر، اگر درستي‌اي بود در اختيار افراد درست قرار مي‌گرفت نه افرادي كه شخصيتشان زير سوآل بوده و هست. در مورد اعتباراتي هم كه به اشكال مختلف حيف و ميل شد نيز سخن بسيار است

۸ آبان ۱۳۸۷

گرداب قله‌پرستي و شهرت طلبي

‌گفته‌هاي برادر مرحوم نعمتي در مورد حادثه نانگا پاربات:

انسانها همواره سعي مي‌كنند همواره با كمترين هزينه به اهداف خود دست يابند اما حوادث موضوعي است كه اين خواسته را به هم مي‌زند و هزينه‌هايي به انسان‌ها تحميل مي‌كنند.

كوهنوردي نيز از اين قاعده مستثني نيست. انسانها دوست دارند از زيبايي و شكوه كوه براي تامين نيازهاي روحي و جسمي خود استفاده كنند و با ايستادن بر روي قله‌ها و شكوه و عظمت كوه شريك شوند. اما همين خواسته به خصوص در هنگام شهرت طلبي افراد و گروهها با قرباني‌دادن‌هاي غيرمنطقي همراه مي‌شوند و براي رسيدن به آن بلندي هزينه‌هاي سنگيني پرداخت مي‌شود.

درست است كه آلماني‌ها براي رسيدن به قله نانگا ده ها كشته دادند اما آنها درشرايط حداقل آگاهي نسبت به نانگا و درفضاي مبارزه‌جويانه دچار حادثه شدند، حادثه‌اي كه هيچ‌گاه نظام فرهنگي كوهنوردي را زير سوال نبرد و شهرت طلبي حاكم بر گروه آلماني‌ها به كل آلمان مرتبط بود و مي‌خواستند ملتي سرآمد باشند. اما در حادثه نانگا شهرت طلبي فردي و گروهي باعث حادثه شد.

كوه را بخشي از طبيعت گسترده‌اي است كه انسان را به مبارزه فرا مي‌خواند؛ مبارزه‌اي كه هدف نهايي آن رشد و تكامل انسان در تمام عرصه‌ها است. هرحادثه بخشي از اين مبارزه به حساب مي‌آيد بخشي كه با تمام وجود بايد از بروز آن جلوگيري كرد و با كمترين هزينه به كوه دست يافت و در صورت رخ دادن بايد به خوبي بررسي و تحليل شود و با توسعه شناخت و ارتقا سطح تصميم‌ها و اقدامات در جلوگيري از بروز حادثه در آينده كار كرد.

حوادث كوهنوردي به دو رويكرد تقسيم مي‌شوند: رويكرد اول؛ در اين رويكرد افراد سعي مي‌كنند با مقصر تراشي، تناقض گويي و ايجاد ابهام، استفاده از تكنيك مرور زمان و مواردي از اين دست، تمايل واقعي حادثه را ابتر كنند. گرهي ناگشوده به گره‌هاي ديگر اضافه كنند و در صورت اجبار به بررسي موضوع، سعي مي‌كنند موضوعات در سطح بماند. از مهمترين دلايل اين افراد براي اين نوع برخورد با حوادث مي‌توان به گريز از مسووليت‌پذيري و پاسخ‌گويي باور به رسيدن به هدف به هرقيمت، مهم‌بودن هدف و نه كميت و كيفيت هزينه‌ها، عدم درك ماهيت موضوع و موارد ديگر اشاره كرد.

اما رويكرد دوم كه مي‌تواند تامين كننده كليدي‌ترين نياز كوهنوردي براي رشد و تكامل به حساب بيايد به ضرورت تحليل هر حادثه باور عميق دارد. هرچند كه برخي از افراد بسيار مشتاق هستند كه در زمان هرچه سريعتر پرونده اين حادثه چه در افكار عمومي و چه در جمع كوهنوردان بسته شود و با بروز حادثه‌اي ديگر بذر فراموشي در اين خصوص پاشيده شود. اما ويژگي‌ و شرايط اين حادثه آن هم در فضاي فرهنگي ايران كه استخوان‌بندي‌اش بر ايثار و گذشت و همگرايي قرار دارد به گونه‌اي است كه بعيد است به فراموشي سپرده شود.

سامان نعمتي براي قروه و استان كردستان كوهنوردي بزرگ است كه نقشي پيشرو در همه برنامه‌ها داشته است اما عظمت كار سامان تنها به خاطر اجراي برنامه‌هاي كوهنوردي وي در داخل ايران نيست. سامان نعمتي با ماندن در نانگا نقش و جايگاه پيشرو در اصلاح و بازنگري در كوهنوردي ايران يافته است.

همانگونه كه برخي از رشته‌هاي ورزشي ديگر در يك مقطع زماني بنا به ضرورت متحمل بازنگري و تغييرات اساسي مي‌شود براي كوهنوردي ايران، امروز آن لحظه است. لحظه‌اي كه سامان نعمتي و حادثه نانگا به ما نشان مي‌دهد. اين حادثه در زمينه‌هاي مختلف چالش بزرگي را ايجاد كرده است كه متاسفانه برخي از كارشناسان به هر دليل به آن توجه ندارند و تنها به اينكه ايستادن در قله نانگا افتخار بزرگي است مي‌پردازند در حالي كه بازتاب تنها ماندن يك كوهنورد ايراني در ارتفاع 7800 متري آن هم با توجه به شرايط سامان و برنامه اجرا شده، در سطح افكار عمومي جهان و داخل ايران تخريب فرهنگي بزرگ است كه تا سالها اذهان را به خود مشغول خواهد كرد.

بي‌برنامگي و ضعف‌هاي سرپرستي و عدم پايبندي به اصول منطقي و ارائه اطلاعات صادقانه در جهت شكل‌گيري برداشتي نسبتا واحد از حادثه آن هم منطبق بر واقعيت از مسائل ديگر اين حادثه است كه كارشناسان و افراد مرتبط كمتر به آن پرداختند كه اين موضوع نشانگر تلاش اين افراد براي مديريت زماني اين حادثه به سمت فراموش شدن است؛ غافل از اينكه با اين كار جامعه كوهنوردي متضرر اصلي خواهد بود.

امروز براي همه كوهنوردان لحظه‌اي حساس و سرنوشت‌ساز است؛ همانگونه كه در اجتماع نبرد ميان فردگردايي و خودپرستي افراطي با همگرايي و همبستگي افت و خيز ادامه دارد. امروز با حادثه نانگا اين نبرد در جامعه كوهنوردي وارد مرحله جديد شده است و سامان نعمتي با فدا شدن در اين راه جهت مسير خروج از گرداب قله‌پرستي و شهرت طلبي را كه اوج خودپرستي است را به ما نشان مي دهد.

تا ديروز اگر كسي گرده قاجر را براي كوه انتخاب مي‌كرد كه تنها از كوه لذت ببرد و با ايستادن بر قله‌ها بر خود ببالد، بعد از حادثه نانگا هدف ديگري پيدا كرده است هدفي كه سامان آن را با تمام وجود به همه ما مي‌گويد. كوهنوردي در هر كوه چه بالاي هشت هزار متر و چه در يك تپه‌اي در داخل ايران بايد در جهت تقويت همبستگي و ايثار انسان‌ها نسبت به هم باشد.

۵ آبان ۱۳۸۷

نابودي

بدون هيچ شک و ترديدي، ما درحال نابود کردن شتاب‌زده‌ي آيين‌ها، سنت‌ها و ميراث فرهنگي خود هستيم؛ ولي اين کار را گاه خودآگاهانه و گاه ناخودآگاهانه انجام مي‌دهيم و حتا از آن بدتر، گاه تصور مي‌کنيم که درحال حفاظت و تقويت آن‌ها هستيم، درحالي‌که درحال نابودي‌شان هستيم. دليل اين امر، آن است که در شرايط پيچيده‌ي جهان کنوني به سادگي و از راه‌هاي سهل‌الوصول، سنت و مدرنيته را آن هم سنت‌ها و مدرنيته‌هايي با منشأهاي متفاوت، با يکديگر نمي‌توان سازش داد و نتيجه‌ي تقابل اين‌ها با يکديگر عموما تنش‌آميز و پرمخاطره است. در نتيجه، اغلب افراد يا سنت‌ها را مانع اصلي پيشرفت مي‌شمارند و تيشه بر ريشه‌ي خود مي‌زنند يا برعکس، به دفاع بي‌فايده از سنت‌هايي مي‌پردازند که هيچ نيازي به حفظ آن‌ها نيست يا لااقل بايد آن‌ها را نوسازي كرد و با شرايط جديد انطباق داد. اين کار، کاري بسيار سخت و کارشناسانه است و آن را به افراد غيرمتخصص نمي‌توان سپرد، وگرنه نتيجه همان خواهد بود که شاهدش هستيم، يعني نابودي بسيار شتاب‌زده سنن و ميراث فرهنگي، حتا به‌دست کساني که ممکن است نيات خير داشته باشند و تصور کنند که درحال حفظ اين سنن هستند.

۳۰ مهر ۱۳۸۷

پل چارلز در پراگ


۲۵ مهر ۱۳۸۷

تاجران

يكي از نتايج سفر به رودبارك، علاوه بر هم‌صحبتي با دوستان نزديك و آشنايان دور، ‌ديدن آقاي تاجران بود. اين آقا كه 32 سال بيشتر نداره از دو سال پيش تصميم مي‌گيره همه تعلقات به دنيا رو رها كنه و با شعار "ما به درختان نياز داريم"بره سفر به دور دنيا. سفري بي‌آغاز! يا بهتره بگم بي‌پايان! به هر حال! ايشون براي ادامه سفر 10 آبان ميرن تا يكسالي رو در شرق دور و كانادا ركاب بزنن و درخت بكارن و "سفر كنن". ادامه


۲۰ مهر ۱۳۸۷

زباله‌هاي كلاردشت

كلاردشت رو همه با ساختمون‌سازي و هواي تازه و سفر و البته تخريب مي‌شناسند، اما چند سالي هست همونهايي كه منت نهادند و دارن مي‌رون تا از زيبايي‌ها لذت ببرند، زباله‌هايي كه با خودشون برده‌اند رو اونجا جا مي‌گذارند و بر مي‌گردن. اما خوب چاره‌اي نيست، يا بايد اونها رو راه نداد، يا اموزش داد بهشون يا هم اينكه با حركت‌هاي نمادين يه تلنگري به اونها زد؛ تا شايد به خودشون بيان. اين جمعه، يعني 19 مهر پس از برگزاري مراسم نكوداشت راهنمايان علم‌كوه، كه فدراسيون مثل هميشه به دليل مشغله‌هاي مهم‌تر از اين نتونست بياد!، جمعي از مردم علاقه‌مند شروع به جمع‌آوري زباله‌هاي رها شده در كنار رودخانه "سردآب‌رود" كردند؛ و در فاصله بسيار كمي، بيش از چهار ماشين شهرداري را پر از آشغال كردند. اين هم عكس‌هايي از منطقه و همچنين جمع‌آوري زباله؛ باتشكر از عباس محمدي كه براي اولين‌بار زمينه حضور من در اين منطقه رو فراهم كرد






۱۷ مهر ۱۳۸۷

عيدي

همين چند روز پيش بود كه از اوضاع نابسامان اقتصادي حاكم بر مطبوعات از جمله خبرگزاري ميراث‌فرهنگي مي ناليدم و مي گفتم كه " گم مي‌رن!". با همين فكر زندگيم رو مي‌گردوندم كه ديروز صبح وقتي وارد ميراث‌خبر شدم، ناگهان بسته‌هاي قرمز كافي‌ميكس رو روي ميز كارم ديدم كه داشت به ما مي‌خنديد. خب چند وقت پيش هم يادم مي‌آد كه خبرگزاري براي چند روز و درست زماني كه اوضاع مالي ناموزون شده بود، آبميوه‌هايي را كه البته مزه اسانس داشت رو به بچه‌هاي بينواي خبرنگار پخش مي‌كرد. با خودم گفتم كه اين هم احتمالا نشون از اخباري داره. پس از ساعت‌ها متوجه شدم كه از اين پس قراره به جاي حقوق يك‌ماه يك بسته كافي‌ميكس 3 در 1 به ما بدهند. امروز رو هم كه دادن، مي‌شه گفت ما حقوق شهريور رو هم گرفتيم . از حالا منتظر عيديمون هستيم كه احتمالا هات چاكلته! بفرماييد؛ نوش جان

۱۴ مهر ۱۳۸۷

شكست

گسست؛ آه گسست؛ واي گسست؛ جان گسست. اين زندگي ما سراسر لبريزه از اين معاني و كلمات. دوره جديد آموزشي‌ام از ديروز، شنبه، شروع شد؛ ولي اميدي به من نيست ديگه! شايد به خاطر گسترش موضوعاتي باشه كه دور و برم رو پر كرده و من رو داره با خودش به پايين مي‌كشه. درس و دانشگاه، كار خبرنگاري، كار ويزيتوري،‌ سربازي و از همه مهمتر ادامه زندگي در خارج. همه اين‌ها مثل يه پيچك، پيچيده در تنم و من اينجا هنوز در فكر دروغ‌هاي انساني‌ هستم كه پيش همه مرده. چند ماه پيش با اميد فراوان برگشتم به خبرگزاري ولي اينجا هم مثل همه جاي ديگه جز وعده چيز ديگه‌اي نشنيدم و صد البته ايراد از خودم بود كه باز باور كردم و باز برگشتم. اما حالا كه فرصتي براي بيشتر فكر كردن دارم، از كرده خودم پشيمان نيست و به دنبال درسي هستم براي فردام. براي اينكه از اين عرصه به عرصه ديگري قدم بگذارم و شايد رفتنم به سربازي پايان خوشي باشه براي ايراني بودنم. بايد اقرار كنم كه در بيشتر قول‌ها و گفته‌هايم نيرويي در درون خودم نداشتم تا براي اطرافيانم بهترين باشم. هميشه در سايه و با فاصله. اما به قول شاملو:‌ «فردا روز ديگري ست.»